سرگشته چو پرگار همه عمر دویدیم...آخر به همان نقطه که بودیم رسیدیم

ساخت وبلاگ

بزن باران درین بستر که همراهِ تو می بارم

میانِ عقل و احساسم زلالِ اشک می کارم


بزن باران به رگ برگِ صدای خیسِ احساسم

بدونِ چتر می خواهم کنارت گام بردارم


برقصان با ترنّم اشک را در قابِ چشمانم

که دردی از غمِ دوری درونِ سینه ام دارم


نمی خواهد ببیند عقل ، پابندِ کسی هستم

دلم زورش نمی چربد نشسته پشتِ افکارم


نمی دانم کجای کار می لنگد ... پریشانم

برای گفتگو با عقل خود تا صبح بیدارم


بیا باران بزن آهسته تر بر عشق ِبی جانم

که جای سنگ ، قلبم را کمی دلتنگ پندارم ...!

دل شکسته باطنش از ریشه ویران می شود...!...
ما را در سایت دل شکسته باطنش از ریشه ویران می شود...! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1banoodastaki9 بازدید : 187 تاريخ : يکشنبه 8 اسفند 1395 ساعت: 2:13